جدول جو
جدول جو

معنی واجب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

واجب شدن
(غَ / غِ نِ تَ)
لازم شدن. فریضه بودن. لازم گشتن. فرض شدن. واییدن. بایستن. (ناظم الاطباء). وجوب. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). وأی. (تاج المصادر بیهقی). کذب: کذب علیک الغسل، واجب شد بر تو غسل. (منتهی الارب) : مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود. خدا و واجب شد بموجب نص از امام پاک قادر باﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
گر کسی یابد در این کو خانه ای
هر دمش واجب شود شکرانه ای.
عطار
لغت نامه دهخدا
واجب شدن
بایستن، لازم شدن، فرض شدن
تصویری از واجب شدن
تصویر واجب شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غالب شدن
تصویر غالب شدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجز شدن
تصویر عاجز شدن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غایب شدن
تصویر غایب شدن
ناپدید شدن، ناپیدا گشتن، پنهان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واجب دیدن
تصویر واجب دیدن
بایا دیدن بایسته دانستن لازم دیدن ضرور دانستن: (واجب دیدم این کتاب بنام شریف او ساختن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقد شدن
تصویر واقد شدن
تابناک شدن فروزان شدن تابناک شدن مشتعل گردیدن: (که نارکین اوس وزنده ناری است کزاو واقدشوددرحال موقود) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح شدن
تصویر واضح شدن
روشن شدن آشکار شدن آشکار شدن هویدا شدن: (کمال قدر او از این یک قطعه که گفته است واضح و لایح میشود)، ثابت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب کردن
تصویر واجب کردن
واجب قراردان لازم کردن بایسته کردن، لازم بودن ضرور بودن: (... پس اکنون بدین آیه واجب کند که کشتگان احد نیم چندان بدر بودند)، سزاوار بودن: (از خرد واجب نکند اندرین روزگار فترت که ما یکجا، جمع باشیم) یا واجب کردن رای. حکم کردن اندیشه و تصمیم: (و یکی را که رای واجب کند بر اثر فرستاه میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب شمردن
تصویر واجب شمردن
بایا شمردنه واجب دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب آمدن
تصویر واجب آمدن
بایا شدن لازم شدن واجب گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واثق شدن
تصویر واثق شدن
استوانیدن اطمینان یافتن اعتماد کردن: (سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمدکه: واثق شو بالطاف خداونی) (حافظ. 306)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارث شدن
تصویر وارث شدن
رخن بردن ارث برنده شدن میراث یافتن مرده ریگ یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل شدن
تصویر واصل شدن
رسیدن، پیوستن: (بین بشه واصل شده می از خودی فاصل شده وز شام جان حاصل شده جانها در ودیوار را) (دیوان کبیر)، بحق رسیدن: (قابل امر وی قابل شوی وصال جویی بعد ازان واصل شوی) (مثنوی) رسیدن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسر شدن
تصویر واسر شدن
عود کردن بحالت اول: (حبط واسر شدن جراحت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازع شدن
تصویر وازع شدن
باز داشتن پیش گرفتن مانع شدن جلوگیر شدن: (بارها گفتم بگویم نکته ای حال خویش چین ابروی توام هر بار وازع میشود) (کمال اسمعیل)
فرهنگ لغت هوشیار
رخ دادن در جایی شدن پروا یافتن رخ دادن ظاهرشدن روی دادن بوقوع پیوستن: (ذکر احوالی که درآن مدت واقع شد)، ممکن شدن مجالی پیداشدن: (دلم پاک است چشمم پاک ای محرم سرت گردم اگر واقع شود این حرفها خاطر نشانش کن خ) (صوفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واله شدن
تصویر واله شدن
شیفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف شدن
تصویر واقف شدن
آگاه گشتن مطلع شدن خبردار گشتن آگاه گردیدن: (میخواست تا بر معابیر اشعارعرب و عجم که بیشتر اهل تمیز از حلیت معرفت آن عاطل باشند واقف شود)
فرهنگ لغت هوشیار
چیره شدن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاب شدن
تصویر حجاب شدن
مانع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب شدن
تصویر خواب شدن
بخواب فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صاحب شدن
تصویر صاحب شدن
خویشیدن از آن خود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجب شدن
تصویر موجب شدن
کیو دیدن سبب شدن علت گردیدن، محرک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجز شدن
تصویر عاجز شدن
فرو ماندن، درماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارب شدن
تصویر غارب شدن
فرو شدن غروب کردن (ستاره) فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اوناکیدن، نهانیدن ناپدید شدن پنهان شدن، در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب شدن
تصویر مجاب شدن
پاسخ شنیدن و قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا چیزی را پسندیدن اعجاب کردن: چون شیر سخن دمنه بشنود معجب شد پنداشت که نصیحتی خواهد کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواجه شدن
تصویر مواجه شدن
رو با رو شدن رو برو شدن روبرو شدن مقابل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل شدن
تصویر واصل شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، پیوستن، به حق رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارد شدن
تصویر وارد شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، ماهر شدن، استاد شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجز شدن
تصویر عاجز شدن
فروماندن، درماندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صاحب شدن
تصویر صاحب شدن
Vest
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واگر شدن
تصویر واگر شدن
Diverge
دیکشنری فارسی به انگلیسی